زائــر بــارانـی

زائــر بــارانـی

اشکـــــ شوری به دلـــش آمد و بی تابـــــ افتاد...
دهـــن چشم از ایـــن صحـــن و سرا آبـــــ افتاد...



۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شـب قـدر» ثبت شده است

باورم نیـــست کـه یک ضـربه علی را انداخت

يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۲۷ ق.ظ

یـا حبیـب الباکین


انگـار همیـن دیـروز بود که هلال مـآه مبـارک رمضـان در قـاب چشمـانـم جـای گـرفـت و بـا خـود زمـزمـه کـردم «اللّهم اَهِلَّهُ عَلَیْنا بِالاَمْنِ وَ الایمان،وَ السَّلامَةِ وَ الإسْلامِ وَ المُسارَعَةِ إلی ما تُحِبُّ وَ تَرْضی...»

بـا چشـم بـر هـم زدنـی هجده روز آن گـذشـت... 

رمضـان آمـده تا نـردبـانـی بـاشد بـرای بـالا رفتنـم امـا مـن هنـوز زمینگیـرم...

کـاش در این شب ها دستانـم را تـا خـدا پـل بزنـم چـرا که اوسـت که می تـوانـد دستـم را بگیـرد.

سـاعـاتی دیگـر نداهـای الغـوث را بسـان پـروانـه هـایی به سـوی دوسـت می فرستیـم ... آری، امشـب شب میهمـانی رازهـاست... امشـب تا جـوشن کـبیـر با تمـام عظمتـش آغـاز می شـود، بـاران می گیـرد... امشب با جـوشنی از نـور به سوی دوست می رویـم. امشب نـام علـی(ع) چـون خـورشیـدی بر دریـایِ سـرخِ انـدوهِ جـانمـازها می تـابد... امشب قـرآن را چـون تـاجـی بر سـرمان می گـذاریم و خـدا را به حـق بهتـریـن هـا قسـم می دهیـم...


شعـر نـوشـت: 


دل غــربتکده ام بــارانی اســت

ابـریم دیـده ی ماتم زده ام بــارانی است

مثـل پروانـه پـرم دربه در سـوختن اسـت

گریه ی شمع همه زیر سر سوختن است

این چه داغیست که جان هـ مه را سوزانده

در دل قــــبر دل فاطــــمه را ســـوزانده

حســـن از هـــیبت نامش جملی را انداخت

باورم نیـــست کـه یک ضـربه علی را انداخت

باورم نیـست که خـیبر شـکن از پا افتاد

حضـرت واژه ی برخـواستن از پــا افــتاد

کم نمکدان تو را هر که نمک خورد شکست

باز با زخم سرت کعبه ترک خورد شکست


پ ن:

التماس دعای فرج و عاقبت به خیری


بِـڪـَــ الدَخیـل ایهـا الرئـوفــــــ