زائــر بــارانـی

زائــر بــارانـی

اشکـــــ شوری به دلـــش آمد و بی تابـــــ افتاد...
دهـــن چشم از ایـــن صحـــن و سرا آبـــــ افتاد...



۲ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

کار باید تشڪیلاتـﮯ باشـد

جمعه, ۲۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۳۰ ق.ظ
یـا حبیـب الباکین
 
حدود سه هفته قبل از اردوی تشکیلاتی دی ماه 93 بود که قرار بر این شد تمام اعضای شورای حوزه کتاب «کار باید تشکیلاتی باشد» را بخوانیم.
شروع خواندن کتاب همزمان بود با ابتدای راه پر فراز و نشیب مسئولیت بنده برای اردوی جنوب بهمن ماه که در طول کارهای اردو روزی نبود که نکته ای از این کتاب را به کار نبرده باشم...
این کتاب مجموعه ای از بیانات حضرت ماه درباره تشکل و کار تشکیلاتی است که شامل قسمت هایی مانند آثار و برکات کار تشکیلاتی، شاخص ها و بایدهای تشکیلات موفق انقلابی، آفت شناسی کار تشکیلاتی و ... است. 
اگر اهل کار فرهنگی و جمعی باشیم، این کتاب سرشار از ایده های ناب است که حتما در تجربه هایمان با آن ها مواجه خواهیم شد. 

قسمتی از کتاب:
«یک کار تشکیلاتی، یک کار جمعی خصوصیتش این است که فرد باید خودش را در جمع حل کند، گم کند؛ که این گم کردن عین بازیافتن به نحو درست است. چیزی کم نمی شود از آدم ها، چیزها افزوده می شود. من مثال می زنم به این لیوان آبی که توی آن یک حبه قند را می اندازید. این یک حبه قند یک چیز مشخصی است، به قدر خودش شیرینی دارد، به قدر خودش همه چیزهایی که توی قند هست، در این است. وقتی در لیوان آب انداختی، تمام است؛ یعنی یک دانه از این ذرات ریزی که زیر دندان می آمد و صدا می کرد و خودش را نشان می داد که هان! منم؛ یک دانه از اینها باقی نمی ماند، تمام حل می شود در آب. در آن جایی که قبل از آن، یا بعد از آن، ده حبه قند دیگر حل شده. اما به نظر شما از این حبه قند یک ذره اش، یک سر سوزنش از بین رفت؟ هیچ چیز از آن از بین نرفت. این قند یک ذره کم نشد، بلکه یک خورده به آن زیاد شد. زیرا آن مقدار شیرینی که در این قند بود آمیخته شد با شیرینی های دیگر که در قندهای دیگر بود و در تمام اعضای این آب حل شد، سرایت پیدا کرد، چیزی از آن هم کم نشد؛ اما آن تشخص خودش را از دست داده؛ آن فردیت خودش را از دست داده؛ یک تشکیلات باید اینجور باشد.»


بِـڪـَـ الدَخیـل ایهـا الرئـوفــــ 

بـارانِ اشـکِ شیفتگـانِ غـمِ حسیـن

پنجشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۴۴ ب.ظ

یـا حبیـب الباکین


این چه حزنی است نهفته در نام تو که بی اختیار، دل ها را می شکند و اشک را در پشت پلک ها بی قرار می کند؟

این چه غم شگرفی است که تداعی خاطره ی مقدس تو بر قلب ها می نشاند و جگر را خواه و ناخواه به آتش می کشاند؟

آدم (ع) که برای پذیرش توبه ی خویش خدا را به اسماء حسنای او سوگند می داد وقتی به نام تو رسید «یا قدیم الاحسان بحق الحسین» بی اختیار دلش شکست و برای اول بار حضور اشک را در چشم ها تجربه کرد، از جبرئیل پرسید که چه سری است در این نام که فرق دل را می شکافد و آسمـان چشـم را بـارانـی میکند؟

آنگاه که جبرئیل (ع) مصیبت عاشورای تو را بیان کرد آدم سیرگریست و تازه پی به راز «إِنّی اَعلَمُ ما لا تَعلَمُون» خداوند برد.

باری این گریه دست ما نیست. اختیار اشک در این مصیبت با ما نیست. ما برای ثواب گریه نمی کنیم، چه کس می تواند برای ثواب گریه کند؟ گریه کردن بـال بسته می خواهد،گریه کردن دلِ شکسته می طلبد.

ما دق می کنیم اگر برای تو گریه نکنیم...

دل ما از سنگ هم که باشد در مصیبت تو،نه می شکند که خون می شود،کدام سنگ را روز عاشورا از زمین برداشتند و دلش را خونین ندیدند؟

دل ما چگونه خون نباشد از این مصیبت جانسوز؟

چگونه می شود که تو برفراز قله ی حقیقت بایستی و فریاد بزنی:«هَل مِن ناصرٍ یَنصُرُنی»

و ما در حسرت این چهارده قرن عقب ماندن از کلام تو ،در حسرت چهارده قرن دیرتر رسیدن به  عاشورای تو ،در حسرت چهارده قرن دیرتر شنیدن فریاد استمداد تو، در خویش مچاله نشویم؟

آنها که یک روز دیرتر به عاشورای تو رسیدند مگر نه تا آخر عمر در آتش حسرت گداخته شدند؟

این «یا لیتنا کنا معک» به خدا تعارف نیست، ما چهارده قرن در عدم، از غم این عقب ماندگی خویش خون دل خورده ایم.


کتاب خدا کند تو بیایی، نوشته ی سید مهدی شجاعی




 شعـر نوشـت:

                  

                        این دیده ای که اشـک، روان گشته از برش

                       دارد هـوای دیـدن شـش گـوشه در سـرش 


اَلـحـَمـدُلله الَّـذی جَـعَـلَـنـا مـنَ الـبـاکـیـنَ عـَلـی الحُــسَــیــن...

التمـاس دعـا


بِـڪـَــ الدَخیـل ایهـا الرئـوفــــــ