زائــر بــارانـی

زائــر بــارانـی

اشکـــــ شوری به دلـــش آمد و بی تابـــــ افتاد...
دهـــن چشم از ایـــن صحـــن و سرا آبـــــ افتاد...



۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ازدواج» ثبت شده است

دو نفره شدن دوستان :)

پنجشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۲۹ ق.ظ
یـا حبیـب الباکین

شنبه 24 مرداد 1394
از مدت ها قبل منتظر چنین روزی بودم، روزی که قرار بود "ش" عزیزم عقد کند. چندین بار گوشی را برداشتم تا پیامک بدهم و از حالش باخبر شوم اما با خودم فکر کردم شاید مزاحمش بشوم. حدود ساعت ده و نیم صبح پیامک داد: " سلام خوبی؟ امشب ساعت 9 میتونی یه یس واسم بخونی؟"
می دانستم که نگران است و بی قرار... چَشمی گفتم و فقط پرسیدم عقد کردند یا نه؟ 
جواب داد "ساعت 9..."
همان موقع به مادرم گفتم امشب ساعت 9 باید برای "ش" سوره یس بخوانم. بدون اینکه چیزی در ادامه صحبتم بگویم، گفت به "ش" بگو من هم برایت یک سوره "یس" می خوانم و برای خوشبختی ات دعا می کنم.
خوشحال به سراغ گوشی رفتم و به "ش" خبر دادم و از او در ازای این دو سوره یس خواستم که لحظه عقد مرا دعا کند... خودش در جریان همه مشکلات این یک ماه گذشته هست و می داند که دلم چقدر گرفته...
 
ساعاتی بعد
فکر می کنم حدود ساعت دو بعد از ظهر بود، سری به تلگرام زدم. در یکی از گروه های دوستانه "پلک شیشه ای" می خواست خبری بدهد... فقط من و او آنلاین بودیم. از خبری که می خواست دست اول به ما بدهد پرسیدم... بعد از چند لحظه و البته حدسی که زدم و درست از آب درآمد، نوشت : "فردا عقدمونه"
به قدری از شنیدن این خبرِ دستِ اول ذوق کرده بودم که نمیدانستم چه کنم... تا جایی که می توانستم با استفاده از استیکرها و کلماتی که آن لحظه به ذهنم می آمد، ابراز احساسات کردم ولی تا مهرماه که نبینمش فایده ای ندارد... 
خدا را شکر کردم و برای پلک شیشه ای نازنینم آرزوی خوشبختی و عاقبت به خیری کردم.