مشهـد که می روم، دِلَــم آرام می شـود
چهارشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۴، ۰۴:۲۲ ق.ظ
یـا حبیـب الباکین
درست لحظه ای که انگار به آخر خط رسیده ای، در اوجِ نا امیدی و غصه های روزگار دعوت می شوی...
آقا جانـم! ایها الرئوف!
دلـم را زودتر از خـودم به صحن و سرایتـان روانه کردم، چندیست دلم مهمـانِ حـرمِ امـنِ شمـاست.
لحظه شمـاری می کنم برای رسیدن به ورودی باب الجـوادتان... آن گاه که اذن دخـول را با چشمـان بـارانـی بخوانم و وارد صحـن جـامع رضـوی شوم.
کـاش ثانیه ها زودتر بگذرد و خـود را به صحن انقـلاب برسانم... آن گاه در گوشه ی یکی از حجـره ها روبه روی گنبـد طلایـی تان بنشینـم و دردهایِ دلِ بی قـرارم را بگـویم...
شعـر نوشـت:
مـن دسـت خالی آمـدم، دَست مـن و دامـآنِ تو
سـر تا به پـا دَرد و غَمـم، دَردِ مـن و درمـآنِ تو
پ ن:
عیدتان مبارک.
ان شاءالله اگر لایق باشم، در حرم امام مهربانی ها دعاگویتان خواهم بود.
بِـڪـَــ الدَخیـل ایهـا الرئـوفــــــ…
خوش به سعادتتان
سلام علیکم مومن
لطفا دعا کنید ما را
عاقبتتون بخیر به حق حضرت ابوتراب